قصه جورجه
امروز نیکا جونم طبق معمول با ناله و بد خلقی از خواب بیدار شد.پدرش اومد بالای سرش و شروع کرد به شوخی تا کمی از حال و هوای لوس بودن خارج بشه.خلاصه اینکه نیم ساعتی طول کشید تا وروجک سر کیف بیاد.
از تخت پایین اومد و گفت مامان جیش دارم.
بردمش wc تا کارش رو انجام بده.
یه دفعه با صدای نیکا که میگفت
مامان
جورجه گیگاگن
بمب خندم منفجر شد.
اخه این بود که مامان
مورچه نگاه کن.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی