امروز نیکا جونم طبق معمول با ناله و بد خلقی از خواب بیدار شد.پدرش اومد بالای سرش و شروع کرد به شوخی تا کمی از حال و هوای لوس بودن خارج بشه.خلاصه اینکه نیم ساعتی طول کشید تا وروجک سر کیف بیاد. از تخت پایین اومد و گفت مامان جیش دارم. بردمش wc تا کارش رو انجام بده. یه دفعه با صدای نیکا که میگفت مامان &nb...
وای بلاخره با حرفای مامانم و اطرافیان مجبور شدم ناز گلم رو از شیر بگیرم. چقدر براش سخت بود و چقدر برای من سخت بود.اینکه یک وابستگی دوسال چند ماهه به یکباره قطع بشه. خودم که دارم دق میکنم دخترکم داره از من دور میشه اما چاره ای نیست.در عجبم از گذر زمان که دو سال چطوری با یک چش به هم زدن تموم شد و اون موجود نحیف و خوشگل و خوشبو تبدیل شد به کسی که به من بگه من میمی فلفلی ممیخورم.یا بگه : &nbs...
ناز گل مادر دیگه معنی همه حرفارو میفهمه. دیشب موچین دستم بود و نیکا هم روی تخت در حالی که دستش زیر چونش بود داشت منو تماشا میکرد.وقتی موچین رو تو دست من دید با یک حالت کاملا منطقی گفت مامان هدرداکه یعنی خطرناکه. همش به من میگفت مامان حموم.منم چووقت بود حوصله نداشتم.تا اینکه بالاخره رفت داخل حموم.رکسانا با شوخی گفت مامان نیکا اب رو باز کرد و من در حالی که چپ چپ به نیکا نگاه میکردم گفتم کی اب باز کرد؟ با خنده به من نگاه کرد و گفت  ...